داستان سفر فضایی فلیکس

زمان ایجاد: 1404/2/3 15:12:30

فلیکس یه گربه کوچولو بود.
اون چهار سالش بود و عاشق فضا بود.
شب‌ها به ستاره‌ها نگاه می‌کرد و دلش می‌خواست بره اون بالاها.

فلیکس یه نقشه کشید.
اون می‌خواست با یه موشک بره فضا!
اون جعبه‌های بزرگ و کوچیک پیدا کرد.
بعد چسب و رنگ آورد و شروع کرد به کار کردن.

فلیکس با دوستاش یه موشک خوشگل ساخت.
اسم موشک رو گذاشت 'پیشی‌فضا'.
یه روز صبح، فلیکس لباس فضانوردی‌اش رو پوشید.
سوار 'پیشی‌فضا' شد و دکمه رو زد.

موشک 'پیشی‌فضا' با صدای بلند شروع کرد به تکون خوردن.
بعد آروم آروم از زمین بلند شد.
فلیکس از پنجره بیرون رو نگاه کرد.
خونه‌ها و درختا کوچولو شده بودن!

توی فضا، فلیکس سیاره‌های رنگی دید.
ستاره‌ها چشمک می‌زدن و خیلی قشنگ بودن.
فلیکس با یه موجود فضایی دوست شد.
اون موجود فضایی خیلی مهربون بود.

اون‌ها با هم بازی کردن و خندیدن.
فلیکس خیلی خوشحال بود که به فضا اومده.
بعد از یه عالمه بازی، فلیکس خسته شد.
وقت برگشتن به خونه بود.

فلیکس دوباره سوار 'پیشی‌فضا' شد.
موشک آروم آروم به زمین برگشت.
وقتی رسید خونه، مامانش خیلی خوشحال شد.
فلیکس ماجراهای سفرش رو برای مامانش تعریف کرد.

فلیکس یاد گرفت که اگه خیلی تلاش کنه، می‌تونه به آرزوهاش برسه.
حتی اگه آرزوش رفتن به فضا باشه!