داستان شاهان و نجات تی‌تی

زمان ایجاد: 1403/11/26 11:59:51

شاهان کوچولو، یه پسر چهار ساله بود که همیشه لباس بتمن می‌پوشید. اون عاشق دایناسورها بود، مخصوصا یه دایناسور تیر کوچولو به اسم تی‌تی. تی‌تی خیلی مهربون بود و همیشه با شاهان بازی می‌کرد. باغ بزرگ خونه‌شون پر از گل‌های رنگارنگ بود و بوی شیرینی می‌داد. شاهان توی باغ با تی‌تی بازی می‌کرد.

اول، شاهان با تی‌تی قایم‌باشک بازی کرد. تی‌تی پشت درخت سیب قایم شد. بعد، شاهان زنگ شگفت‌انگیزش رو برداشت. اون فکر می‌کرد این زنگ قدرت‌های جادویی داره. زنگش زنگ می‌زد: «دینگ، دینگ!»

یه روز آفتابی، شاهان و تی‌تی توی باغ مشغول بازی بودند. ناگهان، یه آقا روباه بدجنس از پشت بوته‌ها بیرون اومد. آقا روباه چشم‌های طمع‌کاری داشت. اون می‌خواست تی‌تی رو بدزده!

آقا روباه گفت: «من تی‌تی رو می‌خوام!» شاهان ترسید، اما نمی‌خواست تی‌تی رو از دست بده. اون زنگ شگفت‌انگیزش رو محکم گرفت.

شاهان داد زد: «نه! تو نمی‌تونی تی‌تی رو ببری!» بعد، سوپرمن خیالی شاهان هم اومد. سوپرمن همیشه به کمک شاهان می‌اومد.

آقا روباه سعی کرد تی‌تی رو بگیره، اما شاهان سریع بود. اون زنگ شگفت‌انگیزش رو تکون داد و داد زد: «زنگ جادویی، کمک کن!» زنگ دوباره زنگ زد: «دینگ، دینگ!»

شاهان یه فکری به سرش زد. اون یه توپ قرمز برداشت و به طرف دیگه باغ پرت کرد. آقا روباه گول خورد و دنبال توپ رفت.

آقا روباه فکر کرد: «یه توپ قرمز! چه عالی!» اون سریع به طرف توپ دوید.

شاهان و تی‌تی سریع پشت یه درخت بزرگ قایم شدند. اون‌ها آروم آروم از باغ دور شدند.

وقتی آقا روباه برگشت، دید که تی‌تی نیست. اون خیلی عصبانی شد.

شاهان و تی‌تی با خوشحالی به خونه برگشتند. مادر شاهان، مریم، از دور بهشون لبخند زد.

شاهان گفت: «مامان، من تی‌تی رو نجات دادم!» مریم شاهان رو بغل کرد و گفت: «آفرین پسر شجاعم!»

در آخر، شاهان و تی‌تی با هم یه عالمه بازی کردند. سوپرمن خیالی هم بهشون لبخند می‌زد. شاهان فهمید که حتی یه پسر کوچولو هم می‌تونه خیلی شجاع باشه. اون و تی‌تی بهترین دوست‌های هم بودند و همیشه با هم خوشحال بودند. زنگ شگفت‌انگیز هم همیشه آماده بود تا بهشون کمک کنه.