فرودو بگینز، هابیتی کوچولو با موهای فرفری و قلبی بزرگ، در دهکدهی سرسبز شایر زندگی میکرد. شایر مثل یک سبد پر از میوههای رنگارنگ، پر از خانههای هابیتی دنج و مزارع پر از گل بود. فرودو عاشق خواندن داستانهای ماجراجویانه بود، اما نمیدانست که خودش به زودی قهرمان یکی از بزرگترین ماجراها خواهد شد.
یک روز، گندالف خاکستری، جادوگری با ریش بلند و کلاه نوکتیز، به شایر آمد. گندالف مثل یک درخت کهنسال، پر از حکمت و تجربه بود. او به فرودو گفت که حلقهای که از عمویش بیلبو به ارث برده، یک حلقه معمولی نیست. این حلقه، حلقه یگانه است، حلقهای که سائرون، ارباب تاریکی، برای تسلط بر سرزمین میانه ساخته است.
«فرودو، این حلقه بسیار خطرناک است. باید آن را نابود کنی،» گندالف با صدایی آرام اما جدی گفت. «تنها راه نابودی آن، انداختن حلقه در آتش کوه هلاکت در سرزمین موردور است، جایی که سائرون بر آن حکومت میکند.» فرودو با شنیدن این حرف، قلبش مثل یک گنجشک کوچک شروع به تپیدن کرد. او میدانست که این سفر بسیار خطرناک است، اما نمیتوانست اجازه دهد سائرون با استفاده از حلقه، سرزمین میانه را به تاریکی بکشاند.
فرودو تصمیم گرفت به همراه دوستانش، سم، مری و پیپین، سفری طولانی و پرمخاطره را آغاز کند. سم مثل یک سگ وفادار، همیشه کنار فرودو بود. مری و پیپین هم مثل دو جوجهتیغی بازیگوش، همیشه سعی میکردند با شوخیهایشان فضا را شاد نگه دارند. آنها نمیدانستند چه خطراتی در انتظارشان است، اما مصمم بودند تا آخر با هم باشند.
در شهر ریوندل، الفهای خردمند و زیبا، شورایی تشکیل دادند. در این شورا، تصمیم گرفته شد که گروهی به نام «یاران حلقه» برای محافظت از فرودو و کمک به او در سفرش تشکیل شود. آراگورن، وارث پادشاهی گوندور، مردی شجاع و قوی، به یاران حلقه پیوست. لگولاس، شاهزاده الف، با تیر و کمانش، مثل یک شبح در جنگل حرکت میکرد. گیملی، دورف جنگجو، با تبرش، مثل یک کوه استوار بود. بورومیر، جنگجوی دلاور، با قدرت و ارادهاش، به یاران حلقه امید میداد.
یاران حلقه از میان کوههای بلند و جنگلهای تاریک عبور کردند. آنها با اورکها، موجودات زشت و بدجنس، جنگیدند و از دست خطرات زیادی جان سالم به در بردند. یک روز، آنها به معادن موریا رسیدند، تونلهای تاریک و پیچیدهای که زمانی خانه دورفها بود. بوی نم و خاک مرده، مثل یک پتوی سنگین، روی فضا سنگینی میکرد. در اعماق معادن، آنها با یک بالروگ، موجودی آتشین و باستانی، روبرو شدند.
گندالف برای نجات یاران حلقه، با بالروگ جنگید. نبردی سخت و طولانی درگرفت و در نهایت، گندالف و بالروگ به اعماق زمین سقوط کردند. یاران حلقه با قلبی شکسته، به سفر خود ادامه دادند. از دست دادن گندالف، مثل از دست دادن یک پدر مهربان، برایشان سخت بود.
در نزدیکی رودخانه، بورومیر وسوسه شد تا حلقه را از فرودو بگیرد. او میخواست از قدرت حلقه برای نجات سرزمینش استفاده کند، اما فرودو میدانست که حلقه، هر کسی را که به آن دست بزند، فاسد میکند. بورومیر در حالی که سعی میکرد حلقه را بگیرد، توسط اورکها کشته شد. فرودو با دیدن این صحنه، تصمیم گرفت به تنهایی به سوی موردور برود.
فرودو و سم، مخفیانه از یاران حلقه جدا شدند و به سوی موردور حرکت کردند. آنها در راه با گالوم، موجودی رقتانگیز و دو شخصیتی، روبرو شدند. گالوم زمانی هابیتی به نام اسميگل بود، اما حلقه او را فاسد کرده بود. گالوم قبول کرد که راهنمای آنها به سوی موردور باشد، اما همزمان نقشه های شومی در سر داشت. او میخواست حلقه را برای خودش پس بگیرد.
در همین حال، آراگورن، لگولاس و گیملی به تعقیب اورکهایی پرداختند که مری و پیپین را اسیر کرده بودند. آنها مری و پیپین را در جنگل فانگورن پیدا کردند، جایی که آنها با انتها، موجودات درختی باستانی و قدرتمند، دوست شده بودند. انتها تصمیم گرفتند به جنگ سارومان، جادوگر خائن، بروند و به یاران حلقه کمک کنند.
مری و پیپین در نبرد علیه سارومان نقش مهمی ایفا کردند. آنها با شجاعت و هوش خود، توانستند به انتها کمک کنند تا سارومان را شکست دهند. فرودو و سم با کمک گالوم، به دروازههای موردور نزدیک شدند. آنها میدانستند که سفرشان به پایان نزدیک میشود و خطرات بیشتری در انتظارشان است. اما آنها مصمم بودند تا حلقه را نابود کنند و سرزمین میانه را از تاریکی نجات دهند.
یک روز، گندالف خاکستری، جادوگری با ریش بلند و کلاه نوکتیز، به شایر آمد. گندالف مثل یک درخت کهنسال، پر از حکمت و تجربه بود. او به فرودو گفت که حلقهای که از عمویش بیلبو به ارث برده، یک حلقه معمولی نیست. این حلقه، حلقه یگانه است، حلقهای که سائرون، ارباب تاریکی، برای تسلط بر سرزمین میانه ساخته است.
«فرودو، این حلقه بسیار خطرناک است. باید آن را نابود کنی،» گندالف با صدایی آرام اما جدی گفت. «تنها راه نابودی آن، انداختن حلقه در آتش کوه هلاکت در سرزمین موردور است، جایی که سائرون بر آن حکومت میکند.» فرودو با شنیدن این حرف، قلبش مثل یک گنجشک کوچک شروع به تپیدن کرد. او میدانست که این سفر بسیار خطرناک است، اما نمیتوانست اجازه دهد سائرون با استفاده از حلقه، سرزمین میانه را به تاریکی بکشاند.
فرودو تصمیم گرفت به همراه دوستانش، سم، مری و پیپین، سفری طولانی و پرمخاطره را آغاز کند. سم مثل یک سگ وفادار، همیشه کنار فرودو بود. مری و پیپین هم مثل دو جوجهتیغی بازیگوش، همیشه سعی میکردند با شوخیهایشان فضا را شاد نگه دارند. آنها نمیدانستند چه خطراتی در انتظارشان است، اما مصمم بودند تا آخر با هم باشند.
در شهر ریوندل، الفهای خردمند و زیبا، شورایی تشکیل دادند. در این شورا، تصمیم گرفته شد که گروهی به نام «یاران حلقه» برای محافظت از فرودو و کمک به او در سفرش تشکیل شود. آراگورن، وارث پادشاهی گوندور، مردی شجاع و قوی، به یاران حلقه پیوست. لگولاس، شاهزاده الف، با تیر و کمانش، مثل یک شبح در جنگل حرکت میکرد. گیملی، دورف جنگجو، با تبرش، مثل یک کوه استوار بود. بورومیر، جنگجوی دلاور، با قدرت و ارادهاش، به یاران حلقه امید میداد.
یاران حلقه از میان کوههای بلند و جنگلهای تاریک عبور کردند. آنها با اورکها، موجودات زشت و بدجنس، جنگیدند و از دست خطرات زیادی جان سالم به در بردند. یک روز، آنها به معادن موریا رسیدند، تونلهای تاریک و پیچیدهای که زمانی خانه دورفها بود. بوی نم و خاک مرده، مثل یک پتوی سنگین، روی فضا سنگینی میکرد. در اعماق معادن، آنها با یک بالروگ، موجودی آتشین و باستانی، روبرو شدند.
گندالف برای نجات یاران حلقه، با بالروگ جنگید. نبردی سخت و طولانی درگرفت و در نهایت، گندالف و بالروگ به اعماق زمین سقوط کردند. یاران حلقه با قلبی شکسته، به سفر خود ادامه دادند. از دست دادن گندالف، مثل از دست دادن یک پدر مهربان، برایشان سخت بود.
در نزدیکی رودخانه، بورومیر وسوسه شد تا حلقه را از فرودو بگیرد. او میخواست از قدرت حلقه برای نجات سرزمینش استفاده کند، اما فرودو میدانست که حلقه، هر کسی را که به آن دست بزند، فاسد میکند. بورومیر در حالی که سعی میکرد حلقه را بگیرد، توسط اورکها کشته شد. فرودو با دیدن این صحنه، تصمیم گرفت به تنهایی به سوی موردور برود.
فرودو و سم، مخفیانه از یاران حلقه جدا شدند و به سوی موردور حرکت کردند. آنها در راه با گالوم، موجودی رقتانگیز و دو شخصیتی، روبرو شدند. گالوم زمانی هابیتی به نام اسميگل بود، اما حلقه او را فاسد کرده بود. گالوم قبول کرد که راهنمای آنها به سوی موردور باشد، اما همزمان نقشه های شومی در سر داشت. او میخواست حلقه را برای خودش پس بگیرد.
در همین حال، آراگورن، لگولاس و گیملی به تعقیب اورکهایی پرداختند که مری و پیپین را اسیر کرده بودند. آنها مری و پیپین را در جنگل فانگورن پیدا کردند، جایی که آنها با انتها، موجودات درختی باستانی و قدرتمند، دوست شده بودند. انتها تصمیم گرفتند به جنگ سارومان، جادوگر خائن، بروند و به یاران حلقه کمک کنند.
مری و پیپین در نبرد علیه سارومان نقش مهمی ایفا کردند. آنها با شجاعت و هوش خود، توانستند به انتها کمک کنند تا سارومان را شکست دهند. فرودو و سم با کمک گالوم، به دروازههای موردور نزدیک شدند. آنها میدانستند که سفرشان به پایان نزدیک میشود و خطرات بیشتری در انتظارشان است. اما آنها مصمم بودند تا حلقه را نابود کنند و سرزمین میانه را از تاریکی نجات دهند.