مهرا یه دختر کوچولوی مهربون بود که عاشق رنگها و اسباببازیهاش بود.
اون همیشه با عروسکهاش بازی میکرد و براشون قصههای قشنگ میگفت.
یه روز، مامان مهرا اونو برد به یه جای خیلی جالب به اسم کدستان.
کدستان یه شرکت بزرگ بود که آدمها توش با کامپیوتر کار میکردن.
مهرا اونجا با رامین آشنا شد، یکی از دوستای مامانش که خیلی مهربون بود.
رامین به مهرا گفت که اونجا بازیهای کامپیوتری درست میکنن.
رامین به مهرا یه چیز جدید یاد داد: برنامه نویسی با C#.
اولش مهرا یکم ترسید، چون فکر میکرد خیلی سخته.
ولی رامین بهش گفت: "نگران نباش، خیلی آسونه!"
رامین به مهرا نشون داد که چطوری میشه با کدها شکلهای قشنگ درست کرد.
مهرا خیلی ذوق کرد و شروع کرد به یاد گرفتن.
اون یاد گرفت که چطوری یه مربع آبی و یه دایره قرمز بکشه.
یه روز، مهرا یه بازی کوچولو درست کرد که توش یه خرگوش کوچولو میپرید.
اون خیلی خوشحال بود و به رامین نشونش داد.
رامین گفت: "آفرین مهرا! خیلی خوبه!"
اما یه روز، یکی از همکارای رامین یه کار بد کرد.
اون سعی کرد از کدای مهرا برای یه کار دیگه استفاده کنه، یه کاری که درست نبود.
مهرا خیلی ناراحت شد و به رامین گفت.
رامین به مهرا گفت: "نباید بذاریم کسی از کدها برای کارای بد استفاده کنه."
اون به مهرا یاد داد که چطوری از کدهاش محافظت کنه.
مهرا و رامین با هم جلوی اون همکار رو گرفتن.
مهرا فهمید که برنامه نویسی فقط یه بازی نیست.
اون یه مسئولیت هم هست و باید ازش درست استفاده کرد.
مهرا تصمیم گرفت که همیشه از کدهاش برای کارای خوب استفاده کنه.
از اون روز به بعد، مهرا بیشتر و بیشتر برنامه نویسی یاد گرفت.
اون بازیهای قشنگتری درست کرد و به دوستاش نشون داد.
مهرا یه برنامه نویس کوچولوی مهربون شده بود.
مهرا یاد گرفت که برنامه نویسی مثل یه جادو میمونه.
میشه باهاش هر چیزی رو خلق کرد، اما باید همیشه مراقب بود.
باید از این جادو برای ساختن چیزای خوب استفاده کرد، نه چیزای بد.
مهرا فهمید که مهمترین چیز اینه که همیشه درستکار باشیم.
حتی وقتی کسی حواسش بهمون نیست، باید کار درست رو انجام بدیم.
چون اینطوری هم خودمون خوشحالیم، هم دنیای بهتری میسازیم.
مهرا دیگه فقط یه دختر کوچولو نبود که با عروسکهاش بازی میکنه.
اون یه برنامه نویس کوچولو بود که میتونست با کدها دنیارو تغییر بده.
و اون تصمیم گرفت که از این قدرتش برای ساختن یه دنیای قشنگتر استفاده کنه.
مهرا هر روز بیشتر یاد میگرفت و قویتر میشد.
اون میدونست که با تلاش و پشتکار میتونه به هر چیزی که میخواد برسه.
و مهمتر از همه، اون میدونست که همیشه باید مهربون و درستکار باشه.
مهرا فهمید که برنامه نویسی یه راه عالی برای کمک به دیگرانه.
اون میتونه با کدهاش مشکلاتی رو حل کنه و زندگی رو برای بقیه آسونتر کنه.
و این چیزی بود که مهرا واقعاً میخواست انجام بده.
مهرا یه قهرمان کوچولو بود، یه قهرمان با کدها.
اون به همه نشون داد که حتی یه دختر کوچولو هم میتونه دنیارو تغییر بده.
فقط کافیه که یه کم تلاش کنه و همیشه مهربون باشه.
اون همیشه با عروسکهاش بازی میکرد و براشون قصههای قشنگ میگفت.
یه روز، مامان مهرا اونو برد به یه جای خیلی جالب به اسم کدستان.
کدستان یه شرکت بزرگ بود که آدمها توش با کامپیوتر کار میکردن.
مهرا اونجا با رامین آشنا شد، یکی از دوستای مامانش که خیلی مهربون بود.
رامین به مهرا گفت که اونجا بازیهای کامپیوتری درست میکنن.
رامین به مهرا یه چیز جدید یاد داد: برنامه نویسی با C#.
اولش مهرا یکم ترسید، چون فکر میکرد خیلی سخته.
ولی رامین بهش گفت: "نگران نباش، خیلی آسونه!"
رامین به مهرا نشون داد که چطوری میشه با کدها شکلهای قشنگ درست کرد.
مهرا خیلی ذوق کرد و شروع کرد به یاد گرفتن.
اون یاد گرفت که چطوری یه مربع آبی و یه دایره قرمز بکشه.
یه روز، مهرا یه بازی کوچولو درست کرد که توش یه خرگوش کوچولو میپرید.
اون خیلی خوشحال بود و به رامین نشونش داد.
رامین گفت: "آفرین مهرا! خیلی خوبه!"
اما یه روز، یکی از همکارای رامین یه کار بد کرد.
اون سعی کرد از کدای مهرا برای یه کار دیگه استفاده کنه، یه کاری که درست نبود.
مهرا خیلی ناراحت شد و به رامین گفت.
رامین به مهرا گفت: "نباید بذاریم کسی از کدها برای کارای بد استفاده کنه."
اون به مهرا یاد داد که چطوری از کدهاش محافظت کنه.
مهرا و رامین با هم جلوی اون همکار رو گرفتن.
مهرا فهمید که برنامه نویسی فقط یه بازی نیست.
اون یه مسئولیت هم هست و باید ازش درست استفاده کرد.
مهرا تصمیم گرفت که همیشه از کدهاش برای کارای خوب استفاده کنه.
از اون روز به بعد، مهرا بیشتر و بیشتر برنامه نویسی یاد گرفت.
اون بازیهای قشنگتری درست کرد و به دوستاش نشون داد.
مهرا یه برنامه نویس کوچولوی مهربون شده بود.
مهرا یاد گرفت که برنامه نویسی مثل یه جادو میمونه.
میشه باهاش هر چیزی رو خلق کرد، اما باید همیشه مراقب بود.
باید از این جادو برای ساختن چیزای خوب استفاده کرد، نه چیزای بد.
مهرا فهمید که مهمترین چیز اینه که همیشه درستکار باشیم.
حتی وقتی کسی حواسش بهمون نیست، باید کار درست رو انجام بدیم.
چون اینطوری هم خودمون خوشحالیم، هم دنیای بهتری میسازیم.
مهرا دیگه فقط یه دختر کوچولو نبود که با عروسکهاش بازی میکنه.
اون یه برنامه نویس کوچولو بود که میتونست با کدها دنیارو تغییر بده.
و اون تصمیم گرفت که از این قدرتش برای ساختن یه دنیای قشنگتر استفاده کنه.
مهرا هر روز بیشتر یاد میگرفت و قویتر میشد.
اون میدونست که با تلاش و پشتکار میتونه به هر چیزی که میخواد برسه.
و مهمتر از همه، اون میدونست که همیشه باید مهربون و درستکار باشه.
مهرا فهمید که برنامه نویسی یه راه عالی برای کمک به دیگرانه.
اون میتونه با کدهاش مشکلاتی رو حل کنه و زندگی رو برای بقیه آسونتر کنه.
و این چیزی بود که مهرا واقعاً میخواست انجام بده.
مهرا یه قهرمان کوچولو بود، یه قهرمان با کدها.
اون به همه نشون داد که حتی یه دختر کوچولو هم میتونه دنیارو تغییر بده.
فقط کافیه که یه کم تلاش کنه و همیشه مهربون باشه.