داستان هانا و عروسک‌هایش در هاوایی

زمان ایجاد: 1403/11/23 19:25:53

هانا یه دختر کوچولوی سه ساله بود با موهای فرفری و چشمای آبی قشنگ. اون توی یه کلبه چوبی رنگی توی جزیره هاوایی زندگی می‌کرد. هانا دو تا عروسک خیلی دوست داشتنی داشت: لونا و کوکو. لونا یه خرگوش پشمالو بود با گوش‌های دراز و یه پاپیون صورتی خوشگل. کوکو هم یه کوالای کوچولو بود با چشم‌های دکمه‌ای و یه کلاه حصیری بامزه.

صبح یه روز آفتابی، هانا با لونا و کوکو رفت لب ساحل. بوی گل‌های استوایی همه جا پیچیده بود و صدای موج‌ها آروم آروم می‌اومد. اول هانا یه قلعه شنی بزرگ ساخت. بعد لونا و کوکو رو گذاشت بالای قلعه.

اما یه موج بزرگ اومد و قلعه شنی رو خراب کرد! هانا یکم ناراحت شد. لونا گفت: «عیبی نداره هانا!» کوکو هم گفت: «دوباره می‌سازیم!»

بعد هانا تصمیم گرفت برای لونا و کوکو تاج گل درست کنه. اول گل‌های رنگارنگ جمع کرد. بعد با دقت اون‌ها رو به هم وصل کرد. در آخر، دو تا تاج گل خیلی قشنگ درست کرد. هانا لونا و کوکو رو ملکه های جزیره نامید.

وقتی خورشید داشت آروم آروم پایین می‌رفت، هانا، لونا و کوکو به کلبه برگشتند. بوی شیرینی کلوچه تازه توی خونه پیچیده بود. مامان هانا یه زن مهربون بود با موهای بلند قهوه‌ای و یه دامن گلدار هاوایی. پاپا هانا هم یه مرد قوی بود با پیراهن‌های رنگارنگ هاوایی و یه لبخند بزرگ.

اول هانا برای لونا و کوکو چای ریخت. بعد کلوچه‌های خوشمزه رو بهشون داد. لونا و کوکو خیلی خوشحال بودند. هانا گفت: «این بهترین مهمونی چای دنیاست!»

شب شد و وقت خواب رسید. اول هانا لونا و کوکو رو توی تختش گذاشت. بعد پتوی نرم و گرم رو روشون کشید. در آخر، برای لونا و کوکو یه لالایی آروم خوند.

هانا به لونا و کوکو بوسه شب بخیر داد. بعد چشماشو بست و به خواب رفت. صدای موج‌ها مثل یه لالایی آروم، اون‌ها رو نوازش می‌کرد. لونا و کوکو هم کنار هانا خوابیدند و خواب‌های رنگی دیدند.